رفتی از پیشم دگر خاطرت مانده به سر
یاد تو هر روز و هر شب میکند چشمان من تر
دل پریشانم نگر مانده چشمانم به در
با خیالت گفتگوها میکنم آسیمه سر
تو کجا رفتی مگر مانده ام آشفته سر
دیگر امیدی ندارم دیدنت باشد میسر
از تو ماندم بی خبر من نمیابم اثر
کرده ام گم ردپایت ناامیدم من سراسر
ای جان من تو همه ی جهان من
بیا که بنگری حال خراب من
دل پر زند هوای تو به سر زند
نباشی در برم قلبم نمیزند
بازا بشین دمی کنارم همین
شده نفس بند نفسهایت ببین
ماه منی شوق نگاه منی
بیا که اخرین پناه منی