هر لَحظه به آسمون خیره میشم
دِلم تیره تر از این تیره یه شب
بگم تو سَرم پر درده پیر نمیشن
هرچن سِتاره ها تو ذهنم میدِرَخشَن
الا روحم وَصله به این لحظه
نِگام رو آسمون چِشام نمیلرزه
انگار دارن باهام میزنن حَرف
مثل سِتاره بدرخش تو تاریکیه مَحض
چِشامو میبندم
روی ماه میرقصم
سِتاره ها میخَندن
انگار منو میفهَمَن
چِشامو میبندم
روی ماه میرقصم
سِتاره ها میخَندن
انگار منو میفهَمَن
تَنها نیستَم مَن(×4)
تنها نه
تنها نه
تنها نه
تَنها نیستَم مَن