مث حرفي که زده نشد
زخمي که کنده نشد
عابري که رد نشد
صخره اي که سد نشد
نامه اي که باز نشد
پيغامي که پاک نشد
مرده اي که چال نشد
زنده اي که رام نشد
انساني که خاک بود تهشم خاک شد
معصوم و پاک اومد تهشم پاک شد
(اِ چرا بيت پاک شد؟)
سفره اي که پهن نشد
اون صبي که شب نشد
گشنه اي که دزد نشد
اون شبي که صبح نشد
چاله اي که چاه نشد
عکسايي که قاب نشد
اون مقاله که تايپ نشد
اون روزنامه که چاپ نشد
اون چوبا که کاغذ شد نوشتم
اون سيمايي که ساز نشد
تنهايي گاهي بهتره واسه
حرفاي مهمي که راز نشد
سيگاري که کام نداد
رولي که روشن نشد
بيماري که قرص نخورد
غنچه اي که رول نشد
نتي که فالش شد سازي که شکسته شد
بتي که چال شد اون لحظه اي که سال شد
قله اي که فتح نشد
مرده اي که دفن نشد
اون دودي که حبس نشد
اون خرابي که جمع نشد
اون درختي که سبز نشد
اون سياره که کشف نشد
دريايي که غرق نکرد
اون واقعه که ثبت نشد
معتادي که نگرفت اون ورزشکار که گرفت مرد
شهر پر انتلکت کشوري که طلسم شد
جهنمو ديدم مونده ببينيم بهشتو
بالا پايينشو ***
"!همايون ولش کن