هی با خودم کلنجار رفتم
چی می مونه سرانجام از من؟
عقده هام از آرزوهام
کم نشد و فراموش کردم
هی تو خودم خودمو خوردم
باید میزاشتم خودمو پشت سر
باید بکوبم دوباره کلا
و باید واس خودم دوباره بت شم
پس تنهایی تنها راه بود
فقط یه نفر تو آیینه سد رام بود
لعنت به اون که سر به راه شد
لعنت به اون که سر به راه، موند
بدون مرز ... بدون قاب
بدون هرچی مانع بدون خواب
بدون فقر ، بدون آه
بدون هرچی بتابه نور ماه
اگه خورشید زندگیمو نمیکنه روشن
و پاهام بهم بگن نمیتونن پاشن
یا واسه دیدن تو بالا رو ببینم
نه اینا تو فردای من نمیتونن باشن
...............................................
پس چرا قهرمان قصه خودم نباشم؟
چرا نرم جایی که روشنه شبهاشم
حتی یه ستاره تو آسمون بازم شانسه
پس چرا قهرمان قصه خودم نباشم؟
میخواستم اسمم رو تو کتابها بنویسین
میخواستم مفت نتونه جلوم راه بره هیشکی
میخواستم وقتی همه پی صورت مسئلن
من بشم اونکه تیکههای پازل رو میچید
دلم میخواد ببینم روشنی رو با یه جفت
چشی كه بیداره از سر شب تا دل صبح
حتی اگه تو شهر خورشید همه چیو سایه برد
تو یکی نکش عقب برو جلو پاره کن
فردام و میکنم خودم انتخابش
یالا
میشم یکی عین خودم
عین من سابق خوب
یکی که بتونن بهش بگن افتخاره
و دیگه هیچوقت نتونه دنیا بده فاك بهش
یکی که تنها رفته همه راه رو کلاً
یکی که باج نداد به مافیای شهرت
یه سرباز که مردم به احترامش وایسن
و بشه نمونه سمبلیک خواستن
وقتی جلوم همه دست به ماشن
دنبال زمین خوردنمن نمیخوان که پا شم
وقتی خودم میتونم بهترینم باشم
چرا اونا قهرمان قصه های ما شن؟
چرا قهرمان قصه خودم نباشم؟
چرا نرم جایی که روشنه شبها شهر
حتی یه ستاره تو آسمون بازم شانسه
چرا قهرمان قصه خودم نباشم؟