صبح بود
یکی از گرگ و میش های تهران
پر از درد،پر از زخم
ناگفته های پنهان
دیوارا به دردام هرشب میخندیدن
یه عکس و یه گیتار
من از شب میترسیدم.
—
درد من اینه که شب تا صبح بیدارم
هرجا که میرم آرامش ندارم
سردرد های مزمن راحتم نمیذارن
اخر داستان تمومه کارم
—
یه اجر تو دستم
دیوارو شکستم
با ترک های مغزم
با زخم های دستم
-
ما همون جاییم که باید باشیم
از بس افتادیم بلدیم پا شیم
روزای سیاه،خورشیدی کم نور
مغزای بی دقدقه
چشای کم سو
-
یه اجر تو دستم
دیوارو شکستم
با ترک های مغزم
با زخم های دستم
—
درد من اینه که شب تا صبح بیدارم
هرجا که میرم آرامش ندارم
سردرد های مزمن راحتم نمیذارن
اخر داستان تمومه کارم