بي حوصله ام ،نيستي و علتش اين است
با اين غمِ پيش آمده كه بحث ندارم
تا زَرع و زمين باشد و برداشت نباشد
در باورِ اين خاك چطور دانه بكارم..
بي حاصلي از مِيل من و بوسه شروع شد
اي كاش گُلِ گونه ي تو ميوه نميداد
اين عشق چرا باطنِ شفاف ندارد
اي ظاهرِ تعمير شده، خانه ات آباد..
اي واي به حالِ دلِ ديوانه ام اي واي
آوار شده خانه و كاشانه ام اي واي
يك عمر سَرَش بر سَرِ زانويِ خودَش بود
تنهاييه آغوشِ غريبانه ام.. اي واي
دلگير تر از من به خدا نيست در اين شهر
تا كِي همه يِ آنچه كه شد را.. بپذيرم
تقدير اگر ميكُشَدَم باك ندارم
من صبر نكردم كه به دستِ تو بميرم...
اي واي به حالِ دلِ ديوانه ام اي واي
آوار شده خانه و كاشانه ام اي واي
يك عمر سَرَش بر سَرِ زانويِ خودَش بود
تنهاييه آغوشِ غريبانه ام.. اي واي